ادوارد اسدوف - بیوگرافی، عکس، زندگی شخصی، همسر، اشعار و علت مرگ

Anonim

زندگینامه

اسداد ادوارد آرکادیویچ یک شاعر و پروسۀ برجسته داخلی، قهرمان اتحاد جماهیر شوروی، شگفت انگیز روح روح و شجاعت است که بینایی خود را در جوانان خود از بین برد، اما قدرت خود را برای زندگی و ایجاد مردم پیدا کرد.

ادوارد اسدوف در سپتامبر 1923 متولد شد، در شهر مورود ترکستان Assr، در خانواده ارمنی های هوشمند. پدرش، Artashes Grigorievich Asadianz (بعدها نام و نام خانوادگی را تغییر داد و Arkady Grigorievich Asadov شد)، در جنبش انقلابی شرکت کرد، در زندان به خاطر اعتقاداتش، پس از آن به بلشویک ها پیوست. پس از آن به عنوان محقق، کمیسر و فرمانده شرکت اسلحه خدمت کرده است. Arkady Grigorievich پس از استعفا، با مادر شاعر آینده، لیدیا ایوانوانو کوردوا، ازدواج کرد و شانه های نظامی را برای وضعیت صلح آمیز یک معلم مدرسه جایگزین کرد.

ادوارد اسدوف شاعر

سالهای جوان Edica کمی در یک فضای دلپذیر یک شهر کوچک ترکمنستان، با خیابان های گرد و غبار خود، بازارهای پر سر و صدا و آسمان آبی بی پایان، ادامه داد. با این حال، خوشبختی و خانواده ی خانوادگی کوتاه بودند. وقتی پسر تنها شش ساله بود، پدرش به زودی فوت کرد. در زمان مرگ، Arkady Grigorievich حدود سی سال بود، و او درگذشت، که بر گلوله های گانگستر و لیپت جنگ داخلی، از انسداد روده تاثیر نمی گذارد.

مادر ادوارد، تنها با فرزند باقی مانده، نمی تواند تنظیمات را تحمل کند، او را از همسر مرحومش یادآوری کند. در سال 1929، لیدیا ایوانوانا اموال ساده خود را جمع آوری کرد و همراه با پسرش به Sverdlovsk نقل مکان کرد، جایی که پدرش، ایوان کالوستویچ زندگی می کرد. این در Sverdlovsk Edik اولین بار به مدرسه رفت، و در هشت سال او اولین اشعار خود را نوشت، او شروع به حضور در دایره تئاتر. همه پسران را در آینده ای درخشان حذف کردند، بنابراین او با استعداد، گودال، همه کاره بود.

ادوارد اسدوف در دوران کودکی

هنگامی که یک جذابیت خطوطی از زیر قلم وجود دارد، اسد دیگر نمی تواند متوقف شود. پسر نوشت شعر در مورد همه چیز او را دید، احساس، دوست داشت. مامان Edika قادر به شرکت در پسرش نه تنها عشق ادبیات، تئاتر، خلاقیت، بلکه یک نوع عبادت قبل از احساسات واقعی، صداقت، عزت نفس، اشتیاق بود.

متخصصان ادوارد اسدوف معتقدند که احترام به شاعر قبل از واقعی، عشق واقعی، شاعر را در سطح ژنتیکی گذراند. پدر و مادرش یکدیگر را دوست داشتند و با وجود ملیت و سایر کنوانسیون ازدواج کردند. با این حال، پس از آن، در اتحاد جماهیر شوروی، از سوی هیچ کس شگفت زده نشد. به خصوص نمونه مشخصی مرتبط با تاریخ بزرگ مادربزرگ ادوارد. او از یک خانواده خوب نجیب زندگی می کرد که در سنت پترزبورگ زندگی می کرد، اما پروردگار انگلیسی را دوست داشت، که او همچنین به سرنوشت خود بر خلاف افکار عمومی و اراده والدین مربوط می شود.

ادوارد اسدوف در جوانان

پس از Sverdlovsk، اسدوف به مسکو نقل مکان کرد، جایی که لیدیا ایوانوانا با معلم مدرسه ادامه داد. ادوارد خوشحال بود او توسط یک شهر بزرگ و پر سر و صدا مجذوب شد، پایتخت قلب مرد جوان را با مقیاس، معماری، آشفتگی خود را فتح کرد. او به معنای واقعی کلمه در مورد همه چیز که جذب تصورات آنچه که او دیده و تلاش برای رفع آنها بر روی کاغذ نوشته است نوشت. این اشعار در مورد عشق، زندگی، دختران، زیبا، مانند گل بهار، در مورد مردم شاد و رویاهای رویاها بود.

پس از فارغ التحصیلی از مدرسه، ادوارد اسدوف قصد دارد وارد دانشگاه شود، تنها هنوز نمی توانست یک جهت را انتخاب کند، بین موسسات ادبی و تئاتر تردید کرد. فارغ التحصیلی شب در مدرسه او 14 ژوئن 1941 بود. مرد جوان، انتظار داشت که قبل از ثبت اسناد چند روز در بازتاب ها داشته باشد. اما سرنوشت در غیر این صورت دستور داد. جنگ زندگی میلیون ها نفر از مردم شوروی را شکست داد و شاعر جوان نمی توانست بیشتر در نظر گرفته شود. با این حال، او سعی نکرد: در روز اول جنگ، اسدف به پیش نویس هیئت مدیره ظاهر شد و توسط یک داوطلب به جلو امضا کرد.

در جنگ

ادوارد در محاسبه اسلحه منصوب شد، که بعدها جهان معروف به جهان به عنوان کاتایوشا افسانه ای شد. شاعر در نزدیکی مسکو و لنینگراد، در Volkhovsky، Caucasian شمالی، Leningrad Fronts جنگید. ارتش جوان یک شجاعت و شجاعت روزمره را به نمایش گذاشت، از طریق تفنگ به کومت خمپاره ها از راه دور رفت.

شاعر در شکاف بین جنگ ها و گلوله ها ادامه داد. او متشکل شد و بلافاصله سربازان شعر را در مورد جنگ، عشق، امید، غم و اندوه و همکارانش خواند. در یکی از آثار آن اسدوف چنین لحظه ای را توصیف می کند. منتقدان خلاقیت شاعر بارها و بارها او را به خاطر ایده آل سازی زندگی سربازان محکوم کرده اند، آنها خوب نبودند، حتی در خاک، خون و درد، فرد می تواند از عشق، رویای نقاشی های صلح آمیز، به یاد داشته باشید خانواده، کودکان ، یک دختر مورد علاقه

یک بار دیگر، زندگی و امید به شاعر جوان از جنگ عبور کرد. در سال 1944، در رویکردهای سواستوپول، باتری، جایی که او به اسد رفت، شکسته شد، و تمام سربازان همکارش کشته شدند. در چنین شرایطی، ادوارد تصمیم قهرمانانه ای را تصویب کرد که تقریبا هیچ فرصتی برای زنده ماندن نداشت. او مهمات باقی مانده را به یک کامیون قدیمی بارگذاری کرد و شروع به شکستن به مرز نزدیک مبارزه کرد، جایی که پوسته حیاتی بود. او توانست ماشین را تحت آتش ملات و شلیک بی وقفه به ارمغان بیاورد، اما در جاده او زخم ترسناک را در یک قطعه از پوسته در سر گرفت.

بعد از بیمارستان های بی پایان و پزشکان که با دستانشان رقیق شده بودند، دنبال شد. علیرغم دوازده عملیات منتقل شده به اسد، آسیب جمجمه و مغزی که توسط او دریافت شده بود بسیار جدی بود که هیچ کس امیدوار بود که قهرمان زنده بماند. با این حال، ادوارد جان سالم به در برد. من زنده ام، اما برای همیشه از دست رفته دیدم. این واقعیت پیروی از شاعر در افسردگی عمیق است، او نمی داند که چگونه و چرا او اکنون زندگی می کند، که نیاز به یک مرد جوان نابینا و بی رحم دارد.

ادوارد اسدوف و ایرینا ویکرتووا

با توجه به خاطرات خود اسد، عشق او به زنان عشق خود را نجات داد. معلوم شد که اشعار او به طور گسترده ای در خارج از واحد نظامی خود شناخته شده است، آنها در لیست ها متفاوت بودند، و این برگ های دست باز بازنویسی مردم، دختران، زنان، مردان و افراد سالخورده را خوانده اند. این در بیمارستان بود که شاعر متوجه شد که او معروف است که او طرفداران زیادی دارد. دختران به طور منظم از بت های خود بازدید کردند، و حداقل شش نفر از آنها آماده بودند با یک قهرمان شاعر ازدواج کنند.

قبل از یکی از آنها، اسد ها نمی توانستند ایستادگی کنند. این Irina Viktorova بود، هنرمند تئاتر کودکان، او اولین همسر شاعر شد. متاسفانه، این ازدواج دوام نبود، به نظر می رسید که عشق به Eduard تجربه شده است، معلوم شد که در اشتیاق قرار گرفته است، و زوج به زودی شکست خورده اند.

ایجاد

در پایان جنگ، ادوارد اسدوف فعالیت های خود را به عنوان شاعر و پروسس ادامه داد. در ابتدا او اشعار "روی میز" را نوشت، نه تصمیم به انتشار. یک روز شاعر چندین شعر را با ریشه Chukovsky فرستاد، که او حرفه ای در شعر را در نظر گرفت. Chukovsky برای اولین بار از آثار اسدوف در پیف و گرد و غبار انتقاد کرد، اما در پایان نامه به طور غیر منتظره خلاصه شد، نوشتن این ادوارد یک شاعر واقعی با "تنفس شاعر واقعی" است.

سخنرانی ادوارد اسدوف

پس از چنین "برکت"، اسد ها روح را درک کردند. او وارد دانشگاه ادبیات پایتخت شد، که در سال 1951 با موفقیت فارغ التحصیل شد. در همان سال، اولین مجموعه های او "جاده روشن" بیرون آمد. سپس او به عضویت حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی و اتحادیه نویسندگان، به رسمیت شناختن طولانی مدت عموم مردم و جامعه جهانی پیروی کرد.

در سال های پس از جنگ، ادوارد اسدوف در شبهای متعدد ادبی شرکت کرد، اشعار را از صحنه، اشعار توزیع شده، صحبت کرد، به مردم در مورد زندگی و سرنوشت خود گفت. او دوست داشت و محترم بود، میلیون ها نفر از آیه های او خوانده شدند، اسدوف با نامه های سراسر اتحادیه به دست آمد: بنابراین در روح مردم کار خود را پاسخ داد، بر روی رشته های پنهان و عمیق ترین احساسات تاثیر می گذارد.

در میان معروف ترین اشعار شاعر باید به شرح زیر باشد:

  • "من می توانم خیلی صبر کنم"؛
  • "چند نفر از آنها"؛
  • "تا کنون ما زنده هستیم"؛
  • "اشعار در مورد حوض قرمز"؛
  • "شیطان"؛
  • "دوره" و دیگران.

در سال 1998، ادوارد اسدوف عنوان قهرمان اتحاد جماهیر شوروی را به دست آورد.

شاعر توسط میلیون ها نفر از مردم شوروی معمولی در سال 2004، در Odintsovo، که نزدیک مسکو بود، درگذشت.

زندگی شخصی

با همسر دوم خود، Galina Razumovskaya، Asadov در یکی از کنسرت ها در کاخ فرهنگ فرهنگ دانشگاه ایالتی مسکو ملاقات کرد. او هنرمند Moskoncert بود و از او خواسته بود که او را به اولین سخن بگوید، زیرا او می ترسید که اواخر هواپیما دیر شود. گالینا تبدیل به یک همراه وفادار، آخرین عشق، موز و چشم شاعر شده است.

ادوارد اسدوف و همسرش

او او را به تمام جلسات، شب ها، کنسرت ها، حفظ اخلاقی و جسمی همراه کرد. به خاطر او، همسر آموخت که 60 سال ماشین را رانندگی کند، به طوری که ادوارد Arkadyevich آسان تر از حرکت در اطراف شهر بود. در یک ازدواج شاد، این زن و شوهر تا 36 سالگی زندگی می کردند تا مرگ گالینا.

ادوارد اسدوف امروز

در آیات، ادوارد اسدوف یک نسل از مردم را رشد نکرده است، تعجب آور نیست که او هنوز او را دوست دارد، به یاد داشته باشید و آن را با آثار او بخوانید. نویسنده و شاعر زندگی را ترک کردند، اما در پشت میراث فرهنگی غول پیکر کنار گذاشتند. اسدوف نویسنده ای از مجموعه های تقریبا پنجاه کتاب و اشعار است. او در مجلات منتشر شد، نه تنها اشعار، بلکه اشعار، مقالات، داستان ها، داستان ها را نیز نوشت.

قبر ادوارد اسدوف

آثار ادوارد اسدوا در دهه 60 قرن گذشته با صدور مجوز صعودی، اما علاقه به کتاب های او، UGAS و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیست. نویسنده همچنان با ناشران مختلف همکاری کرد و امروز، در سال 2016 و در سال 2017، مجموعه های او مجددا چاپ شده و خریداری شده است. چندین کتاب صوتی با آیات شاعر وجود داشت و بسیاری از آثار، مقالات، مقالات، پایان نامه ها در مورد کار و زندگی او نوشته شده بود. شاعران شاعر در قلب مردم زندگی می کنند و پس از مرگ او، به این معنی که او خودش است.

نقل قول

اجازه ندهیداین ضربه زدن و کلمات تیز.

ایستادن بیش از پیش فرض، یک مرد باشید!

این هنوز عشق توست زیبایی برای دیدن در زشت

نمایش در جریانهای ریشت رودخانه ها!

چه کسی می داند که خوشحال است خوشحال باشید

این واقعا یک مرد خوشحال است! عشق اول از همه است تا بدهد.

عشق - به طوری که احساس از رودخانه خود را،

اسپل چلپ چلوپ بهار

به شادی یک فرد نزدیک. چقدر آسان است که فرد را مجازات کنیم!

من فلفل بد را گرفتم ...

و سپس گاهی اوقات قرن کافی نیست

برای بازگشت قلب متخلف ... پرنده بد است، پرنده خوب متولد می شود -

او قصد دارد پرواز کند.

انسان خیلی خوب است

یک مرد کوچک متولد شد

آنها هنوز هم باید تبدیل شوند. مردان، زنگ خطر!

خوب، چه کسی نمی داند که یک زن با روح ملایم

صد هزار گناه گاهی اوقات ببخشید!

اما بی توجهی نمی بخشد ... به اندازه کسانی که با آنها می توانید در رختخواب بمانید ...

این چیزی است که می رود.

به راحتی ملاقات، بدون درد درد

همه به این دلیل که بسیاری از کسانی که با آنها می توانید به رختخواب دروغ بگویید.

همه به این دلیل که تعداد کمی از افراد وجود دارد که می خواهید از خواب بیدار شوید ...

کتابشناسی - فهرست کتب

  • "شب برف" (1956)؛
  • "سربازان از جنگ بازگشتند" (1957)؛
  • "به نام عشق بزرگ" (1962)؛
  • "به نام عشق بزرگ" (1963)؛
  • "من عاشق همیشه هستم" (1965)؛
  • "خوشحال باشید، رویای" (1966)؛
  • "Island Romance" (1969)؛
  • "مهربانی" (1972)؛
  • "باد سال های بی قرار" (1975)؛
  • "صورت فلکی چاله های مسابقه" (1976)؛
  • "سال شجاعت و عشق" (1978)؛
  • "قطب نما از شادی" (1979)؛
  • "نام وجدان" (1980)؛
  • "بدهی بالا" (1986)؛
  • "سرنوشت و قلب" (1990)؛
  • "جنگ Zarnitsa" (1995)؛
  • "تسلیم نمی شود، مردم" (1997)؛
  • "بدون نیاز به علاقه مندی ها" (2000)؛
  • "جاده به فردا بالدار" (2004)؛
  • "هنگامی که اشعار لبخند می زنند" (2004)؛

ادامه مطلب